فرقی ندارد خورهی سریال دیدن باشید یا یک بینندهی تفریحی، به احتمال زیاد این روزها نام سریال Squid game (بازی مرکب) را شنیدهاید. سریالی که از موضوعات داغ سال ۲۰۲۱ است و از قضا دیدگاههای مهمی را در رابطه با بیزینس و کسبوکار مطرح میکند.
این درام ساخت کره جنوبی، از زنده ماندن و دوام آوردن حرف میزند و برای برند و کسبوکارتان، حاوی درسهای ارزشمند زیادی است. به کمک این درسها میتوانید فروش و بازاریابی ارگانیک خود را ارتقا دهید. خیالتان راحت باشد، در این مقاله قرار نیست داستان سریال لو برود!
این روزها فعالیت افراد در شبکههای اجتماعی و دامنهی ارتباطی آنها به اوج خود رسیده است. پس میتوان ادعا کرد که محتوای ارائهشده به این مخاطبان، مستقلتر از همیشه، در همهجا فراگیر میشود. چنین شرایطی فرصت مناسبی برای برندهای کوچک و متوسط است تا خیلی راحت بدرخشندچون میتوانند با صرف بودجه تبلیغاتی کمتر، اثرگذاری بیشتری داشته باشند.
علاوه بر این، سرویسهای اشتراکی پخش فیلم و سریال، از رایجترین راهها برای دسترسی به محتواهای تولیدشده هستند. پس ممکن است دیگر هیچوقت مثل زمانی که سریالهای ماه رمضان را تماشا میکردیم، همگی پای تلویزیون جمع نشویم. با این وجود Squid game با نمایش در ژانری که هم هولناک و هم بسیار ناخوشایند بود، موفق شد رکوردهای تبلیغاتی گذشته را بشکند.
متن زیر ترجمهای از مقالهی پییر سوبه در سایت Entrepreneur است.
سریال بازی ماهی مرکب چطور شروع میشود
سریال، ماجرای افراد فقیری را روایت میکند که از جاهای مختلف دعوت میشوند تا در رقابتی شرکت کنند. اگرچه تم بازیها کودکانه است اما شکست در آن میتواند عواقب مرگباری داشته باشد. جالب اینکه اسکوئید گیم در مقایسه با سایر تولیدات نتفلیکس، عملاً هیچ رسانه یا تبلیغاتی در آمریکا نداشت اما به موضوع برتر سال تبدیل شد. نویسندهی سریال از حدود سال ۲۰۰۹ برای نوشتن فیلمنامه و تکمیل آن تلاش بسیاری کرده بود اما هیچکس حاضر نمیشد داستانی این چنین غیرواقعی و خشونتآمیز را بسازد. در نهایت مانند هر مارکتینگ موفق دیگری، شهرت این سریال هم مدیون کنار هم قرارگرفتن دو عنصر شانس و زمانبندی بینظیر است.
در ادامه از درسهایی با شما صحبت میکنم که میتوان از سریال اسکوئید گیم آموخت.
تبلیغ سینه به سینه از پرهزینهترین کمپینها موفقتر عمل میکند
راستش را بخواهید تبلیغ سینه به سینه، چیزی که است در کتابهای بازاریابی مربوط به ۱۰۰ سال پیش هم بیان شده است: تکنیکی برای همهی نسلها. من همیشه معتقد بودم که این تکنیک تبلیغی در استراتژیهای بازاریابی نقش ناچیزی ایفا میکند اما سریال Squid game ثابت کرد که برخلاف تصورات ما، همین عامل میتواند فاکتوری بسیار موثر در فرآیند تبلیغات باشد.
متأسفانه بنگاههای بازاریابی نمیتوانند تبلیغ زبانی را بخرند یا بهشکلی آن را تأمین کنند اما همهی برندها این روزها به فضای مجازی دسترسی دارند. پس برای این نوع تبلیغات، میتوانند در شبکههای اجتماعی موجی از شور و هیجان و حتی گاهی شایعات را راه بیندازند.
چرا جذب Squid game شدم؟
من با Squid game از طریق تعدادی از دوستانم آشنا شدم که یکریز از آن حرف میزدند؛ اما هنوز هم کاملاً تصمیم نگرفته بودم سریال را ببینم. وقتی سراغ موبایلم رفتم، با انبوه پستها و استوریهایی مواجه شدم که در توییتر، اینستاگرام، فیسبوک و حتی تیکتاک در رابطه با Squid game دست به دست میشدند؛ پس چارهای نداشتم جز این که حتی شده برای امتحان، آن را تماشا کنم. وقتی سریالی به موضوع داغ شبکههای اجتماعی تبدیل میشود و از آن جوک، کلیپ و میم میسازند، یک نتیجهی حتمی به دنبال دارد: تقریباً مجبور میشوید شما هم سریال را ببینید تا بتوانید با اطرافیانتان ارتباط برقرار کنید و معنی جوکهایشان را بفهمید.
ایدهی اصلی داستان بهخودیخود چندان جدید نیست. با این وجود، درخشش و رکوردشکنی یک سریال تلویزیونی به کمک تبلیغ سینه به سینه، آنهم با چنین شتابی، چیزی است که قبلاً ندیده بودیم.
خلاصهی ماجرا این است که هیچکدام از کمپینهای تبلیغاتی پولی در هیچ مقیاسی نمیتوانند به موفقیتی برسند که Squid game صرفاً از طریق انتقال سینه به سینه به دست آورد. نظریههای روانشناسی هم این مسئله را اثبات میکنند.
ما آدمها دوست داریم چیزهای عجیبغریب مانند همین بازی خشونتآمیز مرگبار را با گروه دوستان و خانوادهی خود به اشتراک بگذاریم. این کار نوعی حس خوشایند به ما میدهد و میتواند آغازگر مکالمهای عالی باشد. در قضیه Squid game، همان خونریزی و خشونتی که فیلمنامه را به مدت ۱۰ سال طاقچهنشین کرده بود، سرانجام باعث موفقیت آن شد.
تبدیل شدن برندتان به یکی از موضوعات داغ اینستاگرام، مساوی است با جهش به سوی موفقیت
اینستاگرام نهتنها توانست راههای ارتباطی برندها با مخاطبانشان را متحول کند، بلکه استانداردهای جدیدی را درباره رویکرد شرکتها نسبت به مشتریان به ارمغان آورد. امروزه برندهای بزرگ زیر پستها، فارغ از دغدغههای مربوط به رفتار حرفهای، دیدگاههای خود را مطرح میکنند و این امر کاملاً پذیرفته شده است. در واقع، وقتی که برندهای جدی در محیط شبکههای اجتماعی خودمانی رفتار میکنند، بیشتر مورد توجه و تحسین قرار میگیرند. در نتیجه بدون نیاز به صرف هزینه، میزان تأثیرگذاری آنها افزایش مییابد. به عنوان مثال، برنامه دوستیابی Tinder، زیر هر محتوایی که از روابط حرف میزند، کامنتهای طنزآمیز میگذارد و از همین طریق توجه هزاران نفر را به خود جلب کرده است.
اگر خوششانس باشید و یکی از موضوعات داغ اینستاگرام به برند شما اختصاص یابد و فراگیر شود، تا چند قدمی موفقیت اقتصادی پیش میروید. به همین شکل، Squid game توانست در اینستاگرام و تیکتاک مقبولیت و جذابیت خیرهکنندهای را به دست بیاورد تا جایی که در شبکههای اجتماعی، ارتشی از هواداران این سریال شکل گرفت که از آن طرفداری میکردند و میمها و طنزهای مربوط به آن را به اشتراک میگذاشتند. همچنین Squid game از یک امتیاز ویژه برخوردار است؛ میمهای مربوط به آن که دست به دست میچرخند، به حدی خاص هستند که برای فهمیدن آنها حتماً باید سریال را تماشا کنید. این مسئله یکی از ممتازترین استراتژیهای بازاریابی است. پس باید کمپین تبلیغاتی خود را آنقدر منحصربهفرد طراحی کنید که بتواند از مخاطبتان، طرفدارانی سرسخت بسازد.
مخاطبان هم تغییر کردهاند
میخواهم با شما از تجربهای مرتبط با بازاریابی صحبت کنم. من مدیریت یک شرکت مارکتینگ به نام X Network را بر عهده دارم. کار ما ادارهی حساب کاربری مشتریهایمان در جریان کمپینهای تبلیغاتی آنهاست. در گذشته آنها همیشه توقع داشتند که وقتی از طرفشان حرف میزنیم، رفتارمان کاملاً حرفهای باشد و جدیت و وقار را در لحن و برخوردمان حفظ کنیم. اما خوشبختانه، دیگر روی چنین رویکردهایی تأکید نمیشود، چرا که مشتریها همگام با رشد فضای مجازی، متحول شدهاند و رشد کردهاند. آنها امروزه به برندی تمایل دارند که بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و بهجای روابط بدهبستانی سنتی، پیوندی عمیق بینشان شکل بگیرد.
اگر در زمینهی اینستاگرام نیاز به کمک دارید، پیشنهاد میکنیم مقالهی تولید محتوا در اینستاگرام و تمامی باید و نبایدهای آن را در وبلاگ نویسش بخوانید.
ما واقعاً نمیدانیم که مشتریها چه میخواهند تا زمانی که خودشان نشان دهند
سریال جذابی که از آن حرف میزنیم، سطح هیجان شما را به بالاترین حد ممکن میرساند و منتقدان هم امتیاز بالایی به آن دادهاند. از دیگر سو، جای خالی این سبک و نیاز مخاطبان به سریالی عجیب و نو مثل Squid game در سرویسهای پخش فیلم کاملاً مشهود بود. این روزها که همه از داستانهای کاملاً تکراری این سرویسها خسته شدهاند، بهترین زمان برای پخش این قبیل سریالهاست.
در درس سوم، سریال به ما میآموزد که تا وقتی خود مشتریها نشان ندهند، نمیتوانیم بفهمیم در گام بعد چه توقعی دارند. ممکن است کمی فلسفی بهنظر برسد اما واقعیت این است که گاهی اوقات نمیدانیم دنبال چه چیزی هستیم، تا زمانی که به ما چیزی بدهند و بعد متوجه شویم آن را میخواهیم. اجازه دهید بهتر توضیح بدهم: مثلاً وقتی به رستورانهای خودرویی مکدونالد میروید، با تصاویر چشمکزن بزرگ از شما استقبال میشود. در واقع با این تصاویر، به شما چیزی را میفروشند که نمیدانید واقعاً خودتان هم دوست داشتید آن را بخورید، یا فقط موقع ورود به رستوران هوس کردید.
این ماجرا به ما نشان میدهد که همیشه نمیتوانیم دنبالهرو هنجارهای مرسوم جامعه باشیم یا برای طرحریزی گامهای پیشرو، به دادههای قدیمی تکیه کنیم. بیزینسهای خلاق، همواره باید در استراتژیهای بازاریابی خود، ریسکپذیر باشند و به استقبال ریسکهای حسابشده بروند.
سخن آخر
سریال Squid game تعریف جدیدی از یک نمایش تلویزیونی ارائه داد و در ارتباط ما با محتوا تحول ایجاد کرد. یک محتوای معمولی احتمالاً در جلب توجهها به سمت کسبوکار شما متوسط عمل میکند اما اگر ایدهای واقعاً کنجکاوکننده، جذاب و تازه داشته باشید، میتواند مثل یک بازاریابی و تبلیغات رایگان، شما را بر سر زبانها بیندازد و به لطف چنین ایدهای فراگیر خواهید شد.