«سالی که گذشت، سال سی» | به بهانه‌ی سال نو

سالی که گذشت؛ سال سی

ما در زبان لری به سیاه می‌گوییم سی. البته تلفظش مثل عدد 30 نیست و کمی فرق دارد. اگر بخواهم به امسال لقبی بدهم، هیچ چیز بهتر از سال سی پیدا نمی‌کنم.

این روزهای آخر اسفند را که با کودکی و نوجوانی‌ام مقایسه می‌کنم، زمین تا آسمان تفاوت می‌بینم. تصاویری که از گذشته در ذهنم می‌آید، لبخند است و شوق و ذوق. چقدر برای خرید لباس نو و آجیل و سین‌های سفره ذوق داشتم. چقدر آن‌موقع روزهای آخر اسفند متفاوت بود. زنگ‌های آخر مدرسه را فرار می‌کردیم و در کلوپی و کافی‌نت می‌گذراندیم و بعد در شهری که هر روز سبزتر می‌شد می‌چرخیدیم و شیطنت می‌کردیم. حالا اما حتی کلمه‌ی مدرسه را که می‌شنوم استرس به جانم می‌افتد.


تمرین روزمره

شب‌ها در کابوس‌هایم با شرورترین و رذل‌ترین شخصیت‌های منفی تاریخ ادبیات و سینما حرف می‌زنم و نظرشان را می‌پرسم. بدون استثنا همه‌شان وقتی می‌شنوند چه رنجی می‌بریم شوکه می‌شوند. باورشان نمی‌شود در قرن بیست و یکم که هوش مصنوعی و پیشرفت‌های علمی دارد زندگی‌ها را متحول می‌کند، این‌جا کسانی حتی کلمه‌ی زندگی را از روی دیوارها پاک می‌کنند.

با شخصیت‌های پلید که خداحافظی می‌کنم و از خواب بیدار می‌شوم، وارد ماراتن می‌شوم. ماراتن بی‌انتهای قورت دادن خشم و فرو بردن سر در برف برای فرار از دق کردن. این جمله‌ قبلی هم می‌تواند چکیده‌ی سالی باشد که گذشت. ماه به ماه و حتی روز به روزِ امسال پر از اتفاقاتی بود که می‌توانست یک انسان عادی را دیوانه کند. اما خب،‌ پر بی‌راه نمی‌گویند؛ هر چیزی که آدم را نکشد، قوی‌ترش می‌کند. امسال با این‌که با مرگ چشم در چشم شدیم اما قوی‌تر از همیشه هستیم، قدر زندگی را بیشتر از همیشه می‌دانیم و می‌خندیم چون شادی تنها سلاح ما در برابر دشمنان زندگی است.

اما مگر هر سال همین‌طور نبوده؟ مگر هر سال وقتی به برگه‌ی آخر تقویم می‌رسیم فکر نمی‌کنیم عجب سال طولانی و سختی را پشت سر گذاشته‌ایم؟ در آستانه‌ی ورود به دهه‌ی سوم زندگی یاد سوال ماتیلدا از لئون می‌افتم که پرسید زندگی همیشه این‌طور است یا فقط وقتی بچه‌ای این‌قدر سخت است؟ و جواب لئون که حالا بیش‌تر از همیشه به درستی‌اش رسیده‌ام: «همیشه همین‌قدر سخت است.»


زندگی بدون کد تقلب

حالا که با سال سی آشنا شدید، باز هم به زبان مادری‌ام برگردم. در لری چیزی داریم به‌عنوان «کِرِ دا». یک خط فرضی و یک هاله‌ی مقدس از سمت مادر است که دور انسان تنیده می‌شود و از او محافظت می‌کند. برای شما شاید یک افسانه‌ی خنده‌دار به نظر بیاید اما برای ما آن‌قدر واقعی است که ارتباط یک سرخ‌پوست با ارواح گذشتگان قبیله‌اش. انگار که مادر (دا) قدرتی ماورایی داشته باشد و بتواند تا ابد از فرزندش مراقبت کند.

وقتی در نوجوانی شاهد بی‌مادر شدن یکی از همکلاسی‌هایم بودم، برایم سوال شد که حالا چه اتفاقی می‌افتد؟ وقتی مادرش نیست، کِرِ داش (هاله‌ی مادرش) هم نیست؟ این کد تقلب برایش غیرفعال می‌شود و مصیب‌های زندگی می‌تواند مستقیماً روی زندگی‌اش اثر بگذارد؟

همین ایده چند سالی است درباره‌ی زندگی در مرزهای این کشور به ذهنم رسیده. شاید من هم مثل ماتیلدا بچه بودم و فکر می‌کردم زندگی در بزرگسالی طور دیگری خواهد بود. نکند به هر دلیلی هاله‌ی مقدس و محافظ ناشی از دعای مادر دیگر تمام شده که مصیبت‌ها این‌قدر مستقیم به سراغ‌مان می‌آیند؟


خیال‌پردازی برای سال آینده

بعضی وقت‌ها دلم می‌خواهد موبایلم را بردارم، انگشتم را تصادفی روی اعداد بکشم و بعد از چند صدای بوق، به صحبت‌های انگلیسی یک غریبه از آن طرف دنیا گوش دهم. ازش خواهش کنم قطع نکند و بپرسم زندگی آن‌ها چطوری است؟ شاید بتواند برایم توضیح دهد زندگی بدون نگرانی از تورم سرسام‌آور چه حالی دارد و اگر بالا رفتن قیمت همه‌چیز، قطعی اینترنت، نزدیکی طالبان و تنفس روزانه‌ی مازوت نباشد، زندگی چه شکلی می‌شود؟ البته که هیچ جایی آن بهشت موعودی که فکر می‌کنیم نیست اما حداقل طلوع هر روزه‌ی خورشید صبحگاهی خبر از کم شدن یکی از ما نمی‌دهد.

کسی چه می‌داند؟ شاید حالا که خوش‌خیالی گذشته را با بدبینی کنونی تاخت زده‌ایم، میانگین آینده‌مان چیز خوبی از آب دربیاید. آینده‌ای که لای سطرها و توی عکس‌ها دنبالش می‌گردیم، شاید یکی از روزهای سال آینده جلوی چشم‌مان در خیابان‌ها بخندد و قدم بزند و ما ثبتش کنیم. انتظار زیادی هم نیست اما شاید یکی از روزهای همین سال آینده توانستیم سرمان را با خیال آسوده روی بالش بگذاریم و صبح با شوق و ذوق برای شروع یک روز جدید از خواب بیدار شویم. شاید این بار که فرودگاه برویم، هدف‌مان استقبال از رفقایمان باشد. شاید سال آینده مثل 1401 سال سی نباشد.


نقطه‌های روشن

البته که 1401 تمامش سال سی نبود و نقطه‌های روشن زیادی هم داشت که ما را امیدوار کرد. در شروع زمستان سرد سالی که گذشت، به تیم نویسش پیوستم و این یکی از روشن‌ترین نقطه‌های سال برای من بود. روی خوشی که با منِ تازه‌وارد داشتند به همراه صمیمیت و صداقتی که بین اعضای تیم نویسش در جریان بود فراتر از تمام محیط‌های شغلی قبلی‌ام بود. از صبح به‌خیرها تا جلسه‌های آنلاین و انجام‌دادن کارها و خداحافظی‌های دم غروب، همه‌شان برایم لذت‌بخش بودند.

سالی که گذشت؛ سال سی

امسال یاد گرفتم نجات‌دهنده در جمع و گفتگو است. روزهای سخت کاری، زمانی که دیوار بلند دلار داشت هی ارتفاع می‌گرفت، زمانی که سیاهچاله‌ی اخبار ما را می‌بلعید، زمانی که امید به بهبود اوضاع جهان خیالی خام به نظر می‌رسید، فقط جمع و گفتگو بود که کمک می‌کرد. خوشحالم در تیمی کار کردم که جلسه‌ی گفتگوی هفتگی‌اش محدود به کار و جلب درآمد بیشتر نبود و در آن به آدم‌ها و زندگی‌ها هم اهمیت می‌دادند. دنیا چقدر جای بهتری می‌شد اگر به آدم‌ها و زندگی‌ها اهمیت بیشتری داده می‌شد.

به امید دنیایی بهتر و روزگاری خوش‌تر.


پ.ن: المان استفاده ‌شده در تصویر کاور نوشته، طراحی Afshin T2Y است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطلب قبلی
درون‌سپاری یا برون‌سپاری تولید محتوا؟ مسئله این است!

درون‌سپاری یا برون‌سپاری تولید محتوا؟ مسئله این است!

مطلب بعدی
ماجراهای من و مشتریان

«ماجراهای من و مشتریان» | به بهانه‌ی سال نو

مطلب مرتبط