روی پشتبام محل کار قبلیام با دوستی صمیمی گپوگفت میکردیم و دربارهی ایدهی راهاندازی جایی که بتوان در آن، نوشتن را به دیگران بسپاری، حرف میزدیم. من خودم آن روز را یادم نبود تا همین چندوقت پیش، که آندیگری پیامی داد و یادآورم شد که چقدر با اشتیاق، جزئیاتِ چیزی که هنوز وجود نداشت را شرح میدادم و با زبانِ بیزبانی از او، همراهی و تایید میخواستم. دیگری اعتراف کرد که در آن روز به آنچه در نظر داشتم اعتقاد نداشت و حالا، یکی از مشتریان پروپاقرص ما شده است!
امروز، نویسش وارد چهارمین سال فعالیتش میشود. روزهای عجیبی گذراندیم که «سختی» فقط یکی از مولفههای این مسیرِ عجیب است. بسیار آموختیم، بسیار اشتباه کردیم و بسیار بیشتر از این دو حظ بردیم از سروکار داشتن با واژهها، و آدمهایی که به اهمیتش معتکفاند.
آدمها، آدمها و باز هم آدمها
اگر از من بپرسید که مهمترین سرمایه و اندوختهی نویسش چیست، بدون هیچ تردیدی از «آدمها» یاد میکنم. چه همکارانی که در طی این سه سال، همراه نویسش شدند و هرکدام، به قدری، آجر به آجری گذاشتند و به ساخت چیزی کمک کردند که امروز به وجودش افتخار میکنیم. چه آدمهایی که نویسندهی همکار ما شدند و به خلق ارزشی مانا برای مشتریانمان کمک کردند و چه آدمهای که به ما اعتماد کردند و تامین محتوایشان را به ما سپردند.
بگذارید اعترافی بکنم. من در زمان آغاز کار نویسش، فکر میکردم که مشغول به ساخت یک نرمافزاریم که وظیفهاش اتصال آدمها به یکدیگر است. سوابق کاری ماقبل نویسشم، عمدتا در کسبوکارهای آنلاین و پلتفرمی بود که میلیونها کاربر را به هم متصل میساخت. «کمیت» در تجارب پیشین برای من اهمیت بیشتری نسبت به «چگونگی» تعامل داشت.
مدتی، راه به خطای تجارب پیشین بردم و اتفاقا در آن بازه، کمتر به توفیق رسیدیم. درست از زمانی که فهمیدم که ما در نویسش، نه فقط یک نرمافزار که یک «اجتماع» هستیم، مسیر واقعی یافت شد و دستاوردهای چشمگیری حاصل گشت.
فیالواقع، پلتفرم «ابزار»یست برای ایجاد تعامل و گفتگو و «ارزش» واقعی چیزی ورای این ابزار است. ارزش واقعی آن است که توانستیم برای نویسندگانی دور از مرکز، درآمدی پایدار همراه با احترام به وجود آوریم. ارزش حقیقی آن است که توانستیم برای کسبوکار کوچکی، درآمد بسازیم.
هنوز خیلی کارها هست که باید بکنیم. خیلی کارها هم بوده که باید میکردیم و نکردیم. ما در مسیر ساختن یک جامعهی ارزشآفرینیم که برای همهی اعضایش احترام قائل است، به دستاوردی ملموس برایشان میاندیشد و سعی میکند که هر ابزاری که برای و در مسیر این ارزشآفرینی مورد نیاز است را تامین کند.
امید به مثابه یک انتخاب
وقتی «مرگ در میزند» را نوشتم، فکر میکردم از آن بدتر ممکن نیست! کور خوانده بودم! مثل هر کسبوکار دیگری در این ماهها، مدام موقعیتهایی را تجربه کردیم که گویی با صدای بلند فریاد میزنند رها کن، ادامه نداده و بیخیال شو.
اما راستش، جاهطلبانه، انتخاب کردیم که باز هم امیدوار باشیم. تصمیم گرفتیم که به جای سوگواری برای مصائب، به دستاوردهای ارزشمندی که ساختیم توجه کنیم و خودمان را خوشحال نگه داریم.
نویسش مثل سه سالی که از سر گذرانده، بنا به طی مسیر، آن هم آهسته و پیوسته دارد. میخواهد آجر به آجر بگذارد و در جامعهی کوچکی که ساخته، ارزشآفرینی و امیدواری را تسری بخشد.
در کنارمان باشید و همراهیمان کنید.
واقعا لذت بردم
و امیدوارم همیشه موفق باشید
خیلی دوست دارم تمام تجربیات شما توی این کار دشوار رو بشنوم. حتما تجربه ارزشمندیه.