مرگ در می‌زند: قطعی اینترنت با ما چه کرد؟

قطعی اینترنت

اوایل ماه پیش، دفترِ نویسش را جابجا و در مرکز تهران، که این‌روزها غلظت آلودگی‌اش با بمبئی و پکن رقابت دارد، فضایی بزرگتر اجاره کردیم. بودجه‌ی محدودمان را هزار بار دو دو تا چهار تا کردیم که بتوانیم به قدرِ فهم‌مان از اعداد، بهترین استفاده را از آن ببریم. هم می‌خواستیم تیم را بزرگتر کنیم، هم محصولات را توسعه دهیم و هم به سهم‌مان از بازار بیافزاییم. دیگر وقتش بود که بعد از دو سال فعالیتِ کم سروصدا و حرکتِ آهسته و پیوسته، قدری به رشدِ بیشتر فکر کنیم. از دوستان‌مان مشورت گرفتیم و هرکاری لازم بود کردیم که راه به خطا نبریم و تجربیاتِ شکستِ دیگران را تکرار نکنیم. فکر می‌کردیم که فکر همه‌چیز را کردیم، و خبرمان نبود که قطعی اینترنت را هم باید در نظر می‌گرفتیم!

روی کاغذ، اکثر چیزها درست بود. چندتایی اشتباه داشتیم که با دو-سه شب بی‌خوابی و پُرکاری جبران شد. کیف می‌کردیم از اشتباه کردن، از تلاش بیشتر و از ساختن‌های مستمر. فکر می‌کردیم که راهِ درست را یافتیم و راه را درست طی می‌کنیم. بیش از آنچه که باید، امیدوار بودیم انگار.

دو هفته‌ی پیش که سرمان گرمِ کارمان بود و خیال می‌کردیم مشغولِ ساختنِ بخشی از تغییری هستیم که دوستش داریم، یکباره دُکان‌مان را بستند. دست‌مان از دنیا کوتاه شد و خیره به در و دیوار شدیم. اینترنت‌مان قطع شد، و شد آن‌چه نباید می‌شد.


مرگ تدریجی یک رویا

قطعی اینترنت در هفته‌ی پیش برای من به تجربه‌ی اولین مواجهه‌ام با مفهومِ مرگ و درکِ آن شبیه بود. هشت ساله بودم که پدربزرگم بعد از یک دوره‌ی کوتاهِ بیماری درگذشت. تلاشِ پدر و مادرم برای لاپوشانی حادثه، چندساعتی بیشتر دوام نکرد و من، با نبودِ آن مرد روبرو شدم. از درکِ آن‌روزِ من، پذیرشِ این شکل از نبودن خارج بود. پس، کتمان پیش گرفتم و منتظر بودم این بازی مسخره‌ی بزرگترها زودتر تمام شود و بابابزرگ از دری به درون باز بیاید. نیامد. بعد از آن، دورانِ کِش‌دارِ انزوا و ناامیدی از راه رسید و یک سالی با من بود. من، کمی زود و خیلی تلخ فهمیدم که مرگ یعنی چه، یاد گرفتم که نیستی چه شکلی‌ست و چگونه می‌شود به یکباره، چیزهایی که به آن‌ها مأنوسی و بهشان نیاز داری، از بین بروند.


ما در نویسش برای کار به چیزی نیاز داریم که در جهان با نام «اینترنت» شناخته می‌شود، و این چیز گستره‌اش از سایت‌های میزبانی شده در ایران وسیع‌تر است. شوربختانه، سرویس جستجوی کارآمد و ایمیل و پیام‌رسانِ امن و پلتفرمِ مدیریتِ وظایفِ حرفه‌ای و هزار ابزارِ از نانِ شب واجب‌تر -برای استارتاپ‌ها- را هنوز به شکل بومی ابداع نکردیم. در روزِ اول از دهه‌ی قطعی اینترنت، فکر می‌کردیم که هر لحظه ممکن است «مشکل» مرتفع گردد و به روال عادی کار بازگردیم. خیال‌مان باطل بود.

دو-سه روزی از هفته‌ی سیاه را به تعطیلاتِ ناخواسته رفتیم تا حداقل، فشار عصبی مضاعفی را تحمل نکنیم. پاسخگوی تماس‌ها بودیم و چشمی به گوشه‌ی مرورگرهایمان داشتیم تا به محض اتصال، به کار مشغول شویم. امید داشت رفته رفته از بین می‌رفت.


ما تنها نبودیم

زنجیره‌ی ارزش نویسش بدون حضور همکاران نویسنده‌اش، بی‌فایده و الکن است. هرچند سرورهای نویسش در خاک وطن میزبانی می‌شوند و دسترسی به آن در هفته‌ی سیاه میسر بود، اما این دسترسی برای نویسندگان نویسش چندان فایده‌ای نداشت. فرایند تولید محتوا به اینترنت (با تعاریف جهانی) نیازمند است. گردآوری اطلاعات و تحقیق، لازمه‌ی کار است و عملا بدون در اختیار داشتنِ اینترنت در طوران قطعی اینترنت، کاری از پیش نمی‌رود.

چیزی حدود ۱۰ روز عدم دسترسی به اینترنت در تهران و ۱۴ روز در برخی از شهرستان‌ها، فشار بالایی به تیم عملیات وارد کرد. حجم بسیاری زیادی از سفارش‌ها با تاخیر مواجه شد و فرایند خدمات ما را با مشکلات عدیده‌ای مواجه کرد. کار تا جایی پیش رفت که از پذیرش برخی سفارش‌های جدید اجتناب کردیم و تمام تمرکز خودمان را به مدیریت سفارشات موجود و تلنبار شده معطوف نمودید. با این‌حال، نتوانستیم آن‌طور که باید و شاید از پس این ماجرا برآییم. راستش، اصلا فکرش را هم نمی‌کردیم که با مشکلی این‌چنینی مواجه شویم و آمادگی مواجهه با این شرایط را نداشتیم.

اما همه‌ی این‌ها تنها یک سوی ماجراست. یک هفته کارِ کمتر مترادف با حذف حداقل ۱/۴ از درآمد ماهانه‌ی یک نویسنده است. ما نخواسته و نمی‌خواهیم که به بهای حفظ کمیت، کیفیتِ محتوای تولیدی‌مان را کاهش دهیم. در فرایند تولید محتوا، سرعت را نمی‌توان از قدری بیشتر کرد که اگر چنین می‌کردیم، به قطع از کیفیت خروجی کاسته می‌شد.


ما یاد گرفتیم که بیدی نباشیم که با هر بادی بلرزد. پوست‌مان کلفت شده در پَسِ ایام. اما راستش، این لعنتی باد نبود. گردباد و سیل و سونامی هم نبود. هرچه بود، زورش آن‌قدری بود که ما را تا یک قدمی نابودی پیش ببرد. ما، راستی راستی صدای مرگ را شنیدیم.


از شما پوزش می‌خواهیم

سال‌ها پیش که درسِ کسب‌وکار/ MBA می‌خواندم، در کلاسِ استراتژی به ما یاد دادند که «محیط بیرون» نقشی موثر در کسب‌وکار دارد. مثلا اوضاعِ اقتصاد کلان، وضعیتِ سیاست مملکت و حتی منطقه. به ما یاد دادند که مدیرِ درست و متبحر، سعی می‌کند که محیطِ پیرامونش را بشناسد و کسب‌وکارش را با مقتضیاتِ بیرونی منطبق کند. فرصت‌ها را یافت و چالش‌ها را کشف کند، تا لاکار نماند و بتواند در هر شرایطی گلیمش را از آب بکشد. جایی گوشه‌ی دفتر یادداشت کردم که به دکتر خطیبی -معلمِ استراتژی‌مان- زنگ بزنم و بپرسم، آقا، آبِ حیات‌مان را قطع کردند، من کم‌کاری کردم که حواسم به این یکی نبود؟


این نوشتار بنا بود با توضیحی برای تاخیرها و مشکلاتی که در واحد عملیاتِ نویسش بواسطه‌ی قطعی اینترنت پیش‌آمد کرد آغاز شود و با وعده‌هایی برای جلوگیری از مشکلاتِ مشابه ادامه یابد و در نهایت، به پوزشی برای این اختلال ختم گردد. اما، احساس کردم که بدور از صداقت است وعده به چیزی دهیم که کمتر کنترلی بر آن نداریم.

تا وقتی نویسش هست، مستقل از هر اتفاقی که بیرون و درون‌ش بیافتد، به تمامِ کاربرانش متعهد و مدیون است. تمامِ منابع و توان‌مان را به خدمت گرفتیم تا تاخیرهای معلول از شرایطِ «فورس ماژور» را در کوتاه‌ترین زمان ممکن جبران کنیم. خود را متحملِ زیانِ مالی کردیم تا نویسنده‌ها در مذیقه قرار نگیرند و مشتریان به‌هنگام به محتوای‌شان برسند. کمپین‌های تبلیغاتی‌مان را متوقف کردیم تا فشار مضاعف به تیمِ عملیات وارد نشود تا بتواند سفارشاتِ در جریان را به سرعت به روال عادی باز گرداند. با همه‌ی این‌ها، باز هم موفق نبودیم که رضایت را برای همه‌ی کاربران‌مان ایجاد کنیم. نویسشی که مزیتش در بازار، وفای به عهد بود (و نه قیمت) حالا بی‌مزیت شده و پیشِ مشتریان‌ش روسیاه. راستش هنوز هم با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنیم، اما بخش عمده‌ی فرایندها به روال عادی بازگشته و قطعا تا پایان هفته، باقی امور نیز بهبود خواهد یافت.

ما را عفو کنید و کنارمان بمانید.


پی‌نوشت: عنوان مطلب عاریه از نمایشنامه‌ای با همین نام از وودی آلن است. قصه‌ی طنزِ تلخی از مواجهه‌ی شخصی با مرگ. بی‌شباهت به حال‌ و احوالِ این روزهای‌مان نیست : )

3 comments
  1. درد دل صمیمانه شما را به عنوانی یکی از کوچکترین اعضای تیم نویسش که یکی دو ماهی است به عنوان نویسنده همکاری می کنم خواندم. به قول معروف: «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند»
    امیدوارم هیچوقت دیگر چنین حسی را تجربه نکنید.

  2. این حس و حال، در بین هزاران فعال حوزه‌ی اینترنت در ایران مشترک است.
    هفته‌ی سیاهی در تاریخ ایران برجا ماند و تأثیرات بدی گذاشت، ولی «امید» چیزی است که به آن نیاز داریم تا بر این سیاهی‌ها غلبه کنیم.

  3. متأسفانه این بلا سر بسیاری از کسب و کارها آمد. ولی در زمان قطع اینترنت فهمیدم چقدر دغدغه هایم با دوستانم متفاوت است. اونها فقط اینستاگرام از دست داده بودند و من انگار رابطه ام با جهان قطع شده بود.

    لینک مربوط به مطلب راجع به قطعی اینترنت و آسیب به کسب و کارها است. بد نیست مطالعه کنید!
    https://moroor.org/%da%a9%d8%b3%d8%a8-%d9%88-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a2%d9%86%d9%84%d8%a7%db%8c%d9%86-%da%af%db%8c%d9%84%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%b9%d8%b1%d8%b6-%d8%aa%d9%87%d8%af%db%8c%d8%af/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطلب قبلی

نویسش دو ساله شد: راهی که آمدیم و مسیری که در پیش است

مطلب بعدی

مارتک: رویداد فناوری‌های نوین بازاریابی با همراهی نویسش برگزار می‌شود

مطلب مرتبط